دل در کمند کسی گرفتار شده است
براه دلبر جانانه ام خدا نشانه است
به کیف و صفت اگر گویم از او هیچ ندیده ام
باور کنید که مرا وقت رهیدن نشانه است
به خلوت خود در چنین شبی متلی رانده ام به زبان
که سنگ و کلوخ و اسب و قاطر و ماشین ، نشانه است!
من آشیان نشین پرستو دل هنوز کودکم
تو خداوندگار مقال ، قال که پریدن نشانه است
به خسرو خوبان خبر بودنم از مسیر خدا ببرید
همین که من عاشق لیلای اطهرم خود نشانه است؟
چو مرغک بی تاب ، شاخه به شاخه به دنبال آشیانه ام
ترس تمامی ثانیه ها از سفیر مرگ نشانه است
شوریدگی شوریده حالان شرر زده است به جان من
بی تاب بودنم خدای خوب من بودنت نشانه است
شبح شبهای لخت و عور کویر سیاهی نبود نور
قطب عالم امکان ، غریب خراسان ، شمال تو نشانه است؟
تو بگوعزیز دل بی تاب مصلح از چه شوریده ای
آیا دعای تو به شاه طوس و آمدنش این نشانه است ؟
خدا کند که سرانجام کار به دل برسد به خدا برسد
بدان که براه دلبر جانانه ام خدا نشانه است
شاعر:آقای مهدی خزایی